عزیز ِ یکی از دوستام درگیر یه بیماری سختی شده بود . یه روز که نشسته بودیم و با هم حرف می زدیم می گفت " می دونی . سخت ترین قسمتش اینه که من خیلی می دونم . خیلی می فهمم که الان داره چه اتفاقی می افته و نمی تونم کاری کنم یا امیدی  به بقیه بدم " .

هر وقت یاد ِ حرفای اون روزِش می افتم بیشتر به این نتیجه می رسم که یه وقتایی ندونستن ؛ نفهمیدن ؛ درک نکردن ؛ خودش خوش بختی محسوب می شه .

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها