از یه پیام تبلیغاتی ِ دو روز پیش ؛ رسیدم به یه خاطره ی چند سال پیش .
یه برنامه ای بود که مورد علاقه ی من نبود و طبق تجربه های قبلی ترجیح
دادم نرم ؛ زنگ زد که بیا ؛ گفتم من علاقه مند نیستم . گفت" بیا ؛ به خاطر
من بیا و بلافاصله خندید و گفت ولی از من نخواه که برنامه ی مورد علاقه ی
تو رو بیام . "
من رفتم ؛ اما خیلی چیزا رو هم همونجا گذاشتم و با خودم برنگردوندم .
یه وقتایی باید همینطوری عمل کنی . با لبخند بری و برگردی ولی وما همه چیز رو با خودت برنگردونی .تموم شدن همیشه خیلی خشن و طوفانی نیست . گاهی کنار همون لبخند و خاطره هایی که می سازیم ؛ رفتیم و هیشکی حواسش نیست.
+ دوست خوبی که برای من کامنت گذاشتید و هیچ راهی ارتباطی برای جواب دادن بهش ندارم ؛ خوش حال می شدم می تونستم جوابتون رو بدم (: .
درباره این سایت