منبع


تصور من از کوه و کوهنوردی ؛ چیزی شبیه به درکه است ؛ حتی دربند هم نه ؛ درکه  . درکه که یعنی درخت و کوه و صخره و رودخونه و طبیعت . بعد با همین پیش فرض از کوهنوردی با شیب هایی تند وسط بیابون ( از نظر من ) مواجه شدم تحت عنوان کوه های توچال و به امید رسیدن به همون پیش فرضی که داشتم تا خود ِ قله ( ولی خوب قطعا اونجایی که من می گم قله نیست ) رفتم بالا و گشتم نبود نگرد نیست . یعنی تنها مزیت به نظرم من ویویی بود که به شهر داشت که اونم تو روز چندان برای من یکی جذاب نی . یعنی حقیقتا احساس می کنم به تک تک عضلات و مفاصلم ؛ علی الخصوص مفصل تیبیا و پتلا و فمور و سایر همسایگان اون ناحیه ظلم کردم با این حرکت و هیچ گِین دیگه ای نداشتم جز اینکه تا روز ها با زانو درد به زندگی عادی خویش ادامه بدم . حالا گرفتگی عضلات پا رو هم ضمیمه کنیم روزای سختی خواهد بود اونم دقیقا در پر کار ترین روزهایی که باید بگذرونم .

بعد با این پیش فرض می خوام اینو بگم که چـــــــــــــــــــــــــــــه قدر تعریف آدما از همه چیز ؛ دنیای آدما و دید ِ آدما می تونه متفاوت باشه . با الهام گرفتن از دیالوگِ  معروف ِ همون فیلم ِ معروف جا داره بگم به اندازه تمام آدم های دنیا ؛ راه هست برای دیدن دنیا !


بعد صبح این دوستان عزیزی که ارشد داشتن رو دیدم و واقعا براشون آرزوی موفقیت کردم ؛ مخصوصا اونایی که براش زحمت کشیدن و در کمال تعجب نمی دونم چرا دلم براشون سوخت و حقیقتا می شه گفت هیچ دلیلی برای این قضیه ندارم ولی حسی بود که صبح داشتم و در واقع هنوزم دارم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها