بعد از نزدیک 10 روز بالاخره از جام بلند شدم .

نه اینکه تا الان مریض بوده باشم ( که شاید از نظر WHO بوده باشم ) ولی منظورم اینه که از اون رخوت کَندم خودم رو .

اوایل هفته اول اسفند  بود که خبر ها منتشر شد که به خاطر کرونا خیلی چیزا فعلا لغو هست و خوب مهم ترین برنامه ای که یک ماه تمام و کمال براش زحمت کشیده بودم فعلا رو هواست . چند روز اول به خاطر تمام خستگی های تلنبار شده فقط خوابیدم . دیر خوابیدم دیر بیدار شدم عصر خوابیدیم وسط روز خوابیدم و خلاصه فقط خوابیدم .

ولی دیگه این خوابیدن جذابیت خودش رو از دست داد . چند روزی تو شوک به هم خوردن برنامه ریزی هام بودم . تو شوک اینکه قرار بود عید فارغ از هر چیزی فقط به خودم استراحت بدم و ریکاوری کنم خودم رو از تمام اتفاقات دو سال گذشته ولی حالا جدای از کرونا و هشتگ در خانه بمانیم و نقد اونایی که می رن شمال باید هم چنان برای برنامه ای که رو هواست و نمی دونم دقیقا کی وقت اجرایی شدنش می رسه برنامه ریزی کنم  و وقت بذارم .

بعد از این مرحله چند روزی دچار بحران آتروفی عضلانی از فرط بیکاری شدم . یعنی احساس اینکه تمام عضلاتم دارن از هم می پاشن |:  چون واقعا تحمل این وضع جسمی و فکری و روانی رو دیگه بر نمی تابیدم .

تا امروز . که اونم نمی دونم چی شد که اینطوری شد . داشتم با خودم میگفتم دیگه بر هر حال شده و برای خودم  از اون نسخه های خیلی کلیشه ای که برای دوستی تو چین زمان شروع این اپیدمی پیچیده بودم ؛ پیچیدم و بلند شدم و یه پادکست پلی کردم ( یکی از اتفاقات خوب کرونا رو اوردن من به پادکست بود ) و کوهی از ظرف و ظروف که این چند روز تلنبار شده بودم رو شروع کردم شستن . یه خرده به اتاق رسیدم . تا اینکه ظهر پیام های تلگرامم رو چک کردم یه چیزی خوندم که باورم نمی شد روزی از لغو شدن همه برنامه هام این قدر خوش حال شم . چون چیزی که ما براش برنامه ریزی کرده بودم به خاطر اشتباه یه کارمند کلا عوض شده بود و کلا هیچی به هیچی یعنی همون بهتر که لغو شد و ما فهمیدیم تا اصلاحش کنیم .

حالا من موندم و چیزی دست کم نزدیک به 30 یا 40 یا حتی 50 روز پیش رو و حس و حالی که نیست تا برم دنبال کارام .

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها